حکایتی از کریم خان زند

شعر و عرفان

حکایتی از کریم خان زند

خداداد
شعر و عرفان

حکایتی از کریم خان زند

 

مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا كریمخان را ملاقات كند.
سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال كشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را
می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد
 كه مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد:
"چه شده است چنین ناله و فریاد می كنی؟" مرد با درشتی می گوید: "دزد همه اموالم را برده
و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!" خان می پرسد: "وقتی اموالت به سرقت می رفت تو كجا
بودی؟" مرد می گوید: "من خوابیده بودم!!!" خان می گوید: "خوب چرا خوابیدی كه مالت
 را ببرند؟" مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد كه استدلالش در تاریخ ماندگار
می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود.
مرد می گوید: "من خوابیده بودم، چون فكر می كردم تو بیداری!"
خان بزرگ زند لحظه ای سكوت می كند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه
جبران كنند و در آخر می گوید: "این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم..."


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 23 مهر 1391 | 16:26 | نویسنده : خداداد |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.